معرفی کتاب هیولا صدا می زند
کتاب هیولا صدا می زند، داستانی عمیقا تکان دهنده و با طنزی تاریک درباره ی زندگی یک پسر، مادر بسیار مریضش و البته مهمانی عجیب و سرزده است. در ساعت دوازده و هفت دقیقه ی نیمه شب، کانر سیزده ساله از خواب بیدار می شود و هیولایی را بیرون پنجره ی اتاقش می بیند. اما این هیولایی نیست که کانر انتظارش را می کشیده-او منتظر هیولای کابوس هایش بود؛ کابوس هایی که از زمان شروع درمان مادرش، تقریبا هرشب به سراغ او می آیند. هیولای درون حیاط پشتی خانه ی کانر، متفاوت، وحشی و مربوط به زمان های کهن است. این موجود، چیزی ترسناک و خطرناک از کانر می خواهد. با پیشروی داستان معلوم می شود که هیولا برای یافتن حقیقت نزد کانر آمده است. پاتریک نس با نوشن رمان هیولایی صدا می زند به یاد ماندنی، داستانی جذاب درباره ی شرارت، فقدان و هیولاهای واقعی و تخیلی به مخاطبین خود ارائه کرده است.
بخشی از کتاب هیولا صدا می زند را باهم بخوانیم:
وقتی هیولا آمد کانر بیدار بود.
کانر کابوس دیده بود. خب فقط یک کابوس نه، همان کابوس همیشگی. همان کابوسی که اخیرا میدید. همان کابوس ترسناک توأم با تاریکی و جیغ کشیدن. همان کابوسی که دستهایش میلرزید و هر چه تلاش میکرد نمیتوانست آنها را ثابت نگه دارد. همان کابوسی که همیشه با «گمشو» تمام میشد.
نگاهی به ساعتی که مادرش روی میز کنار تخت گذاشته بود انداخت. 12:07 بود. هفت دقیقه از نیمه شب گذشته بود. مسلما برای شب یکشنبه که باید فردای آن به مدرسه میرفت خیلی دیروقت بود.
کانر راجع به کابوسش با هیچ کسی حرف نزده بود. معلوم است که به مادرش نگفته بود، بلکه به هیچکس دیگر هم چیزی نگفته بود. نه پدرش که در هفته دو مرتبه به او زنگ میزد، نه مادربزرگ و نه هیچکدام از همکلاسیهایش.
با عصبانیت پلک زد و بعد اخم کرد. چیزی گم کرده بود. روی تختش نشست، کمی هوشیار شده بود. کابوس داشت از او دور میشد، اما چیزی که نمیدانست دقیقا چیست… چیزی متفاوت. گوشهایش را تیز کرد اما فقط صدای سکوت، صدای تق و توق از طبقهی پایین یا صدای خش خش رختخواب مادرش از اتاق کناری را میشنید…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.