معرفی کتاب عشق سال های وبا
کتاب عشق سال های وبا اثری محبوب و بسیار قدرتمند از نویسنده کلمبیایی گابریل گارسیا مارکز است، این رمان که در ۱۹۸۵ برای نخستین بار به چاپ رسیده است داستان جذاب عشقی خاص در شهری بندری را با ظرافتی کمنظیر روایت میکند.
درباره کتاب عشق سال های وبا
در بیشتر اوقات و اکثر نقاط دنیا وقتی نام مارکز برده میشود همه به اثر بسیار مطرح او، یعنی صد سال تنهایی اشاره می کنند و قاعدتا این موضوع تاثیر زیادی در تحت الشعاع قرار دادن رمان عشق سالهای وبا داشته است، با این وجود، کتاب عشق سال های وبا به این خاطر که از نظر سبک نوشتاری و بنیانهای داستانی تفاوت بنیادی با دیگر آثار مارکز دارد، توانسته است برای خود مسیری جداگانه خلق کند و در میان جوامع مختلف اهل کتاب در سراسر دنیا خوانده شود.
این رمان، داستان آغاز و ادامه و پایان عشقی واقعگرایانه اما خاص است. مکان مرکزی اتفاقات این رمان، شهری تاریخی در حوزه دریای کارائیب و زمان آن نیز اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. مارکز توانسته است به واسطه استفاده دقیق و فرمی از موتیفهایی مانند گل، پرندگان، آب و همچنین با دادن بار نمادین به آنها، به این اثر عاشقانه، از نظر فنی عمق بسیاری ببخشد.
نویسنده، روایت این عشق را از جایی نزدیک به پایان آن شروع میکند، جایی که در اثر اتفاقی ناگهانی، دکتر «اروبینو»، پزشک مشهور شهر و همسر «فرمینا داسا» و ضلع سوم مثلث عشقی این داستان، فوت میکند و «فلورنتینو آریسا» در همان مراسم ختم، به فرمینا میگوید که هنوز دوستش دارد. بعد از روایت این صحنه، با بازگشت به گذشته، داستان هر کدام از این شخصیتها و عشق قدیمی میان فرمینا و فلورنتینو روایت میشود. عشقی که برای هرکدام مسیری نسبتا تلخ و جداگانه در نظر گرفته شده است.
در اینسو فرمینا با مخالفت پدرش نسبت به این عشق، به ازدواج با جناب پزشک و گذران زندگی با او تا پیری تن داده است، اما در سوی دیگر فلورنتینو هرگز ازدواج نکرده است و همواره سعی کرده جای خالی این عشق و خلا عاطفی خود را با رابطههای کوتاهمدت و ناهنجار پر کند. همین موضوع زندگی بسیار ناگوار و سرشار از مشکلات روانی برای فلورنتینا ایجاد کرده است.
بخش پایانی این روایت عاشقانه، به اتفاقات بعد از فوت دکتر و در نهایت سفر دریایی عجیب این دو عاشق در یک کشتی مسافربری مرتبط میشود. پایانبندی این داستان مخاطب را بسیار شگفتزده میکند و بهنوعی فلسفه انتخاب اسم عشق سالهای وبا و بار نمادین بیماری وبا در این داستان تا حدود زیادی در بخشهای پایانی برای مخاطبین کاملا مشخص میشود.
همانطور که پیشتر اشاره شد، کتاب عشق سال های وبا با دیگر آثار مارکز از نظر ویژگیهای سبکی تفاوت اساسی دارد و رگههای رئالیسم جادویی در آن به میزان کمتری یافت میشود. مارکز با نوشتن این داستان نشان داده است که در ایجاد یک روایت نسبتا واقعگرایانه و ساده نیز میتواند موفق باشد و اثری جاودانه خلق کند. این اثر در کنار صد سال تنهایی یکی از مهمترین آثار مارکز به حساب میآید که به توفیق چشمگیر و جهانی دست پیدا کرده است.
از میان نکات ارزشمند این کتاب که توسط بسیاری از مخاطبین و طرفدارانش بیان شده است، میتوان به قدرت قلم مارکز در توصیف و پردازش دقیق صحنههای مهم داستان و شخصیتپردازی حرفهای تکتک شخصیتها اشاره کرد.
چرا باید کتاب عشق سال های وبا را بخوانیم؟
یکی از مهمترین دلایلی که کتاب عشق سال های وبا را تبدیل به یک کتاب خواندنی برای عموم مخاطبین اهل کتاب کرده است، قلم بینظیر مارکز است. وجود توصیفهای قدرتمند و شخصیتپردازی شگفتانگیزی که حتی در شخصیتهای غیراصلی داستان میبینیم باعث شده است که این رمان به یکی از خواندنیترین کتابهای ادبیات داستانی در سطح جهان تبدیل شود.
از کتاب عشق سال های وبا چه اقتباسی صورت گرفته است؟
روایت جذاب و موضوع سیاسی-عاشقانه رمان عشق سالهای وبا باعث شد که در سال ۲۰۰۷ کمپانی «ویلچ پیکچرز» تصمیم به ساخت فیلمی بر اساس آن بگیرد. کارگردان این فیلم «مایک نیوول» بود و «رونالد هاروود» بازنویسی فیلمنامه آن را انجام داد. این فیلم تا حدود زیادی به روایت کتاب وفادار بوده و تلاش شده است که بدنه اصلی روایت رمان را حفظ کند.
گفته میشود که مارکز بابت اجازه ساخت این فیلم مبلغ قابل توجهی بهعنوان حق تالیف دریافت کرده است و همچین با پیگیری و درخواست خود مارکز آهنگ آغاز و پایان فیلم را شکیرا، خواننده مشهور کلمبیایی، خوانده است.
نظرات افراد مجلههای مشهور درباره کتاب عشق سال های وبا
کتاب عشق سال های وبا پس از انتشار باعث شگفتی بسیاری از منتقدان شد، چراکه در این اثر، مارکز در فاصله تنها چند سال پس از دریافت مهمترین جایزه ادبی جهان، به شکل محسوسی از سبک نوشتاری پیشین خود فاصله گرفته بود و نشان داده بود که به چه اندازه قلمش میتواند در آفرینش یک داستان نسبتا منظم با روایت خطی و تقریبا ساده، قدرتمند باشد.
منتقدین بسیاری به تحسین و تحلیل رمان عشق سالهای وبا پرداختهاند. بهعنوان مثال «مرل روبین» در توصیف این رمان میگوید: «داستانی عاشقانه، با جسارت و توانایی خیالپردازی که میتواند نگاه ما را نسبت به فرصتهای بینهایت زندگی گستردهتر کند.»
همچنین «میچیکو کاکوتانی» منتقد برجسته نشریه «نیویورکتایمز» ضمن بیان متفاوت بودن این رمان، چنین میگوید: «مارکز در این رمان برخلاف کتابهای دیگرش، از اسطورهها و رویاپردازی برای روشن کردن زندگی تخیلی یک ملت استفاده نکرده است بلکه ثابت کرده است که روایت یک اتفاق عادی چقدر میتواند شگفتانگیز باشد و نتیجه این موضوع، آفرینش رمانی ارزشمند شده است که قدرت روایتش را فقط میتوان با چشمانداز سرشار از سخاوتش، مقایسه کرد.»
جوایز و افتخارات نویسنده کتاب عشق سال های وبا
گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. بنیاد نوبل در بیانیه خود از مارکز با عنوان «شعبدهباز کلام و بصیرت» یاد کرد. اگرچه مارکز جایزه نوبل را به خاطر موفقیت کتاب مطرح صد سال تنهایی دریافت کرده است و چند سال بعد از دریافت نوبل کتاب عشق سال های وبا را منتشر کرده، اما برخی کارشناسان ادبیات داستانی بر این باور هستند که اگر کتاب عشق سال های وبا را هر نویسنده دیگری نوشته بود این کتاب نیز میتوانست موفق به دریافت بزرگترین جایزه ادبی جهان یعنی نوبل ادبیات شود.
جملاتی ازکتاب عشق سال های وبا
بوی بادام تلخ همیشه، بیآن که بخواهد، او را به یاد عشق نافرجام میانداخت. دکتر جوونال اوربینو۱ به محض پا نهادن به درون آن خانهی تاریک با هوایی مانده و سنگین به این موضوع پی برد. او را با عجله به آنجا خواسته بودند تا به موضوع قتلی رسیدگی کند که برای خود او حالت اورژانسیاش را سالها قبل از دست داده بود. جرمیا دو سنت آمور که از مهاجرین منطقهی آند بود، جزو مجروحین جنگی به حساب میآمد. او عکاس ویژهی کودکان بود و از رقبای پروپا قرص بازی شطرنج دکتر محسوب میشد. کسی که در اثر استنشاق بخار سمی سیانید طلا، مرده و از زجر یادآوری خاطرات گذشته خلاص شده بود.
دکتر جسد جرمیا را بر یک تختخواب سفری که همیشه روی آن میخوابید و حالا یک پتو رویش کشیده بودند، دید. در کنار او بر چهارپایهای یک سینی آزمایشگاهی قرار داشت که او از آن برای تبخیر سموم استفاده میکرد. روی زمین هم لاشهی سگی سیاه و پشمالو با سینهای به سفیدی برف افتاده بود که به پایهی تختخواب بسته شده بود. در کنار آن نیز چوب زیربغل مقتول به چشم میخورد. از یکی از پنجرهها شفق سپیدهدم تازه شروع به سوار شدن بر تاریکی حاکم بر آنجا کرده بود. آن اتاق شلوغ و به هم ریخته، هم به عنوان اتاق خواب مورد استفاده قرار میگرفت و هم به عنوان آزمایشگاه. اما نور چنان به اندازه بود که دکتر توانست جای پنجههای مرگ را تشخیص بدهد. سایر پنجرهها و درزهای موجود در دیوارها با پردههای کهنهی ضخیم و تکههای کارتن پوشیده و مسدود شده و همین امر بر سنگینی هوای داخل آنجا افزوده بود. قفسهای در کناری قرار داشت که طبقات آن پر از انواع شیشههای دهان گشاد و بطریهای مختلف بدون برچسب بود. یک سینی برنجی قُر شده نیز در زیر یک لامپ معمولی قرار داشت که با کاغذ قرمزرنگی پوشیده شده بود. سینی سوم همانی که برای داروی ظهور عکس به کار میرفت در کنار جسد قرار داشت. مجلههای قدیمی و روزنامهی های کهنه در همه جا پراکنده بود. انبوهی از شیشههای عکاسی و صندلیهای زهوار در رفته در اینجا و آنجا به چشم میخورد. اما تمام چیزهایی که در آنجا وجود داشت با دستهای آدمی مرتب، گردگیری شده و عاری از گردوخاک بود. با وجود اینکه هوای آنجا با کوران هوای تازهای که از آن پنجره میآمد، تصفیه شده بود اما برای یک شخص تیزبین آنقدر مدرک باقی مانده بود که به خاکستر شدن آتش یک عشق نافرجام در بخار بادام تلخ پی ببرد. دکتر جوونال اوربینو چند بار اندیشید که اینجا جای مناسبی برای مردن در حالت عشق و شوریدگی نیست. اما بعدها تصور کرد که شاید به هم ریختگی آنجا خواست الهی بوده است.
یک کارآگاه پلیس به همراه یک دانشجوی پزشکی خیلی جوان به آنجا آمده بود که داشت دورهی انترنی خود را سپری میکرد و همین دو نفر بودند که آن پنجره را برای تصفیهی هوای آنجا باز کرده، روی جسد را پوشانده و منتظر رسیدن دکتر اوربینو مانده بودند. آن دو با وقار و احترام خاصی به دکتر سلام کردند. سلامی که در این شرایط، بیشتر گویای همدردی و عرض تسلیت بود تا تعظیم و تکریم؛ زیرا هیچکس از عمق رفاقت دکتر با جرمیا دو سینتآمور بیخبر نبود.
Reviews
There are no reviews yet.