معرفی کتاب سوفی کوآیر و کتاب های شگفت انگیزش
جاناتان آکسییر در کتاب سوفی کوآیر و کتاب های شگفت انگیزش، ادامۀ داستان ماجراجویی پیتر نیمبل را روایت میکند که این بار در یک مأموریت جدید، وظیفه یافتن کتابی رمزآلود و کمیاب را بر عهده میگیرد. او در این راه با دختر کتابفروشی به نام سوفی آشنا میشود که مسیر داستان شکل دیگری پیدا میکند.
درباره کتاب سوفی کوآیر و کتاب های شگفت انگیزش (Sophie Quire and the Last Storyguard):
این اثر جلد دوم از مجموعه پیتر نیمبل است. در جلد نخست خواندیم که پیتر، ماجراجویی کشف قلمرویی افسانهای را با موفقیت پشت سر گذاشت. اکنون دو سال پس از اینکه پیتر نیمبل امپراتوری هیزل پورت را نجات داد، پروفسور کیک برای او و شوالیه مأموریت جدیدی در نظر گرفته؛ پیدا کردن دختری به نام سوفی! سوفیِ 12 ساله در کتابفروشی پدرش کار میکند و تقریبا جایی به جز کتابخانه و چیزی به غیر از کتاب ندیده است. او غرق در دنیای خود است و آرزو دارد به دوردستها سفر کند. سوفی با کتابهای قدیمی به خوبی آشناست و همین امر باعث میشود تا پیتر و شوالیه به سراغ او بیایند. آنها از سوفی نشانی یک کتاب مرموز و نادر را میگیرند. سوفی پس از صحبت با یک اسب گربهنما و یک پسر با چشمانی عجیب، متوجه میشود که وارد یک ماجراجویی تمامعیار شده است. داستانی سحرآمیز که حتی در کتابهایی که خوانده نیز وجود ندارد!
جاناتان آکسییر (Jonathan Auxier) در این مجموعه شگفتانگیز شما را به دنیای حوادث و اتفاقات خیالانگیز میبرد و با زبانی شیرین و خواندنی اتفاقات غیرمنتظرهای را که در انجام مأموریت پروفسور کیک رخ میدهد، روایت میکند.
افتخارات کتاب سوفی کوآیر و کتاب های شگفت انگیزش:
– دریافت جایزه Sunburst در بخش داستان نوجوان سال 2017
– نامزد جایزه مگنولیا در سال 2018
خواندن کتاب سوفی کوآیر و کتاب های شگفت انگیزش به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
تمامی نوجوانان علاقمند به داستانهای ماجراجویی و هیجانی را به خواندن این مجموعه داستان جذاب دعوت میکنیم.
در بخشی از کتاب سوفی کوآیر و کتاب های شگفت انگیزش میخوانیم:
سوفی باید از دست پیتر عصبانی میشد که کتاب را جا گذاشته بود. نمیتوانست درک کند او چطور توانسته بدون اینکه سوفی بفهمد، کتاب را روی میز کار بگذارد؛ البته به نظر میرسید برای پیتر نیمبل، کارهای حیرتآور آنقدرها سخت نیست. کتاب را که هنوز لای پارچه بود و نخپیچ شده بود، برداشت. حس کرد تپش قلبش تُندتر شده است. دو غریبه کل دنیا را زیر پا گذاشته بودند و حتماً خطرهای زیادی را پشت سر گذاشته بودند تا کتاب را به او برسانند. نجواکنان گفت: «چه کتابی ارزش اینهمه دردسر رو داره؟»
ورقهای کتابِ رقص روحانی را که صحافیاش نیمهتمام بود، از روی میز کارش کنار زد تا جا باز شود. شعلهی چراغش را بیشتر کرد و به چارپایهاش تکیه داد. کتاب را روی میزش گذاشت و گفت: «خیلهخُب! بذار یه نگاهی بهت بندازم.»
نخ و تای پارچه را باز کرد و کتابی قدیمی و گردوخاک گرفته را جلوی چشمش دید.سوفی گفت: «سلام.» و یک لحظه فکر کرد میتواند حس کند کتاب زیر انگشتهایش میلرزد؛ انگار میخواست جواب سلام او را بدهد!
معلوم بود که نیاز به صحافی مجدد دارد. به جلدش چیزهای مختلفی چسبیده بود که نشان از ماجراهای قبلیاش داشت: صدف، ریشه، کپک، جلبک، شیره، خزه، زنگار، گِل، قیر… و چیزی که ظاهراً آدامس بود. گفت: «ماجراهای زیادی رو گذروندهی، نه؟»
با وجود خرابی جلد، به نظر میرسید خود کتاب سالم است. عطفش با بندهای فلزی محکم شده بود و پرچمهای آهنی اجازه نمیداد گوشههای کتاب فرسوده شود. فکر کرد میتواند علامتی را روی عطف کتاب تشخیص دهد. کهنهپارچهای از روی میز برداشت و گردوخاک کتاب را پاک کرد. چهار خط منحنی که در وسط به نقطهای میرسیدند و شکل عجیبی را درست میکردند، روی چرم کتاب چاپ شده بود:
سوفی به این علامت خیره شد و لرزشی را در وجود خود حس کرد. بهطرز عجیبی آشنا به نظر میرسید؛ هرچند او دقیق نمیتوانست بگوید چرا. انگشتهایش را روی برجستگی کشید و به این فکر کرد که یکجور گُل است یا ستاره… یا شاید هم یک نشانهی محرمانه مربوط به کیمیاگری.
Reviews
There are no reviews yet.