معرفی کتاب سفر به انتهای دنیا
داستانی سرشار از هیجان، شجاعت و عشق به خانواده! جودی لین اندرسون در کتاب سفر به انتهای دنیا داستان غیرقابل پیشبینی و جذاب خانوادهای را به تصویر میکشد که برای نجات پسر کوچولویشان به دنیایی خارقالعاده پناه میبرند. کتاب حاضر دفترچه خاطرات دختر این خانواده در مسیر کشف این دنیای باورنکردنی است. این کتاب یکی از آثار برگزیده سال Publisher’s Weekly است.
درباره کتاب سفر به انتهای دنیا
اگر به شما بگویند برای نجات کسی که خیلی دوستش دارید باید به یک سفر سخت بروید یا یک ماده نایاب را پیدا کنید، آیا آماده چنین کار هیجانانگیزی هستید؟
گریسی یک دختر معمولی است که در سرزمین عجیب مین زندگی میکند. او شهرش را دوست دارد و حتی به پیروزی شهر در جنگ داخلی هم کمک کرده است. روزی این سرزمین توسط اجنه و هیولاها مورد حمله قرار میگیرد و ابری سیاه بالای خانه گریسی میایستد و حرکت نمیکند. سم، برادر گریسی، بیمار است و اهالی شهر همگی آمدن ابر سیاه را نشان از این میدانند که سم قرار است به زودی بمیرد.
پدر گریسی که دانشمندی عجیب و غریب است اعتقاد دارد دنیایی موازی در دو قطب زمین وجود دارد که همه از ابر سیاه مرگ و هرگونه موجود عجیبالخلقه در امان هستند؛ دنیایی خارقالعاده که تا به حال کسی به آن قدم نگذاشته است. خانواده گریسی برای رهایی از ابر تیره تصمیم میگیرند هر طور که شده به دنیای خارقالعاده برسند. از همین نقطه است که ماجراجوییها و اتفاقات هیجانانگیز کتاب سفر به انتهای دنیا (My Diary from the Edge of the World) آغاز میشود. آنها میفهمند رسیدن به این سرزمین اصلاً کار سادهای نیست…
جودی لین اندرسون (Jodi Lynn Anderson) با الهام از داستانهای هری پاتر و دنیای جن و پریان، کتاب سفر به انتهای دنیا را را نگاشته است. او در این اثر پشتکار و تلاش برای رسیدن به هدف را یادآور میشود و شجاعت و عشق به خانواده را به بهترین شکل به تصویر میکشد.
افتخارات کتاب سفر به انتهای دنیا
– نامزد جایزه Keystone در سال 2017
– یکی از آثار برگزیده سال Publisher’s Weekly
در نکوداشت کتاب سفر به انتهای دنیا
– طرفداران «هری پاتر» از این فانتزی صمیمانه و تلخ و شیرین لذت خواهند برد. (School Library Journal)
کتاب سفر به انتهای دنیا مناسب چه کسانی است؟
خواندن کتاب سفر به انتهای دنیا برای نوجوانان علاقهمند به داستانهای هیجانانگیز و فانتزی بسیار لذتبخش خواهد بود.
در بخشی از کتاب سفر به انتهای دنیا میخوانیم:
اندازهی یک اتوبوسِ بزرگ شهری بود و بالهای آبیرنگش دو برابر هیکلش باز میشد. فقط یکبار به من نگاه کرد؛ با چشمهای سبزش، غرق در رنگ و به درخشندگی لیموهای ترش سبز، گردن دراز کرد تا به من خیره شود. برای لحظهای به هم چشم دوختیم و همان باعث شد به خودم بلرزم. او بوی وحشتناک غارها، خزهها، صخرهها، مُردگان و حیوانات سوخته را میداد. اگر نفس داغش را بیرون میداد، من را ذوب میکرد؛ اما قبل از اینکه دوباره توجهاش به درّه جلب شود، فقط یک لحظه به من نگاه کرد و از بالای سرم با صدای بادبانهایی که میخواهند باد را صید کنند، سُر خورد. بهقدری نزدیک بود که وقتی سبکبالانه از بالای سرم پرواز میکرد، میتوانستم پولکهای مرواریدمانند پایین دُمش را ببینم.
نمیدانم توی سرم چه میگذشت، اما بهجای اینکه مثل توپ در خودم جمع شوم – یعنی اولین کاری که در مهدکودک برای نجات پیدا کردن از حملهی اژدهایان به ما یاد دادهاند – مسحور پولکهای درخشانش شدم و دستم را بهطرف آن دُم آبیِ مرواریدمانند دراز کردم. فکر بدی بود.
با یک ضربه من را بهطرف کلیسای سنگی پرت کرد. صدای خُرد شدن وحشتناکی آمد. اول فکر کردم بهجای بدن خودم، سنگ را شکستهام. بعد، به دلایلی این به فکرم رسید که دستم یک تکه هویج است که لای درِ یخچال گیر کرده (البته که هیچ معنیای نمیدهد).
اژدهای پدر به پروازش ادامه داد. میتوانستم سُر خوردنش بر فراز درّه را ببینم که مثل یک بادبادک آبی بزرگ بر صفی از ماشینهای جادهی شمارهی یک سایه میانداخت. بعد از آن، بالای سر بچهاژدها شناور شد، بالبال میزد و صدای گوشخراش نعرهاش در کوهستان طنین انداخت. بچهاژدها با نعرهی ضعیفی به او پاسخ داد و لحظهای بعد، دوباره شجاعت خود را بهدست آورد.
Reviews
There are no reviews yet.