معرفی کتاب رومئو و ژولیت
یکی از نمایشنامههای عاشقانه ویلیام شکسپیر کتاب رومئو و ژولیت است که همچنین اولین نمایشنامهی غمانگیز او نیز هست، موضوع اصلی داستانهای شکسپیر بر پایهی عشق است و با مهارت خود توانسته است این حس را در مخاطبان کتابهایش ایجاد کند.
درباره کتاب رومئو و ژولیت
با اینکه این کتاب، داستان عشق دو جوان به نامهای رومئو و ژولیت است، اما رقابت بین خانوادههای میانسال است، با اینکه دشمنی میان دو خانوادهی کپیولت و منتیگو بسیار در کتاب مهم ذکر شده، اما هیچوقت دربارهی ریشه و فرآیند این کینه صحبتی نمیشود.
رومئو و ژولیت، این دو عاشق جوان با زیر پا گذاشتن تابوها، قوانین سختگیرانهی اجتماعی را به نفع خود کنار میزنند. این نافرمانی موجب رخداد فاجعهای میشود، ولی ویلیام شکسپیر میخواهد خواننده مقصر این اتفاقات را پیدا کند، دو خانواده باهم دشمنی و اختلاف قدیمی دارند و قهرمانان این کتاب رومئو و ژولیت از این دو خانواده هستند، رومئو پسری از خاندان مونتیگو برای دیدن دختری که بسیار دوستش داشت به اسم رزالین به مهمانی لرد کپیولت میرود، آنجا ژولیت دختر لرد کپیولت را ملاقات کرده و دلباختهاش میشود، آنها برای رسیدن به یکدیگر تلاش میکنند و به بنبست میخورند و در همین میان اختلاف میان این دو خانواده بالا میگیرد و رومئو بهصورت ناخواسته باعث مرگ یکی از افراد خانوادهی کپیولت میشود، و حاکم ورونا دستور ترک رومئو از شهر را میدهد.
از آثار ویلیام شکسپیر در هنرهایی مثل باله، سینما، موسیقی و اپرا بسیار تاثیر میگیرند، رومئو و ژولیت اولین نمایشنامهای است که بیشترین تعداد تئاتر و فیلم عاشقانه اقتباسی را داشته است.
چرا باید کتاب رومئو و ژولیت را مطالعه کنیم؟
ویلیام شکسپیر از برترین نمایشنامهنویسان تاریخ است و با مهارت خود میتواند احساسش را به خواننده منتقل کند. در کتاب رومئو و ژولیت حس عشق این دو و حس نفرت خاندانشان را میتوانیم بهطور کامل حس کنیم.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
کتاب رومئو و ژولیت برای کسانی که به خواندن نمایشنامه و آثار عاشقانه علاقه دارند بسیار جذاب و سرگرمکننده میتواند باشد..
قسمتی از متن کتاب رومئو و ژولیت
ژولیت به موی خرمایی براق و چشمان خاکستری و حیرتزدهی مرد جوان که سرشار از شرم و تعجب بودند، نگاه گذرایی انداخت. نیمه لبخندی که روی دهان مرد جوان نقش بسته بود، باعث شد چهرهی ژولیت سرخ شود. او دریافت که نمیتواند از چهرهی مرد جوان چشم بردارد.
رومئو گفت:«بانوی من! اگر حضور من سبب رنجشتان شده، پوزش میطلبم.»
ژولیت با تبسم گفت: «آقا! حضور شما سبب رنجش نشده است و من هم نرنجیدهام.»
انگار نیروهای ناشناختهای آنان را مانند پروانهای دور شمع، جذب یکدیگر کرده بودند. گویی تالار و نوازندگان ناپدید شدند. به نظر میرسید که آنان تنها کسانی بودند که در این جهان زندگی میکردند.
سپش رومئو به ژولیت نگاهی انداخت و در فکر فرو رفت. با خود گفت:« همیشه وقتی که فکر میکردم عاشقم، مانند بچهای بودم که مشغول بازی است. ولی اکنون واقعا عاشقم. نمیدانم آیا او چنین احساسی دارد؟»
Reviews
There are no reviews yet.