درباره کتاب دختری با قلب اژدها:
داستانهای فانتزی میتوانند شما را در میان جهانهای خیالی به پرواز درآورند. کتاب دختری با قلب اژدها (The girl with the dragon heart) شما را به یک شهر شگفتانگیز، با انواع شکلاتهای معروف و خوشمزه، اژدهاهای نگهبان و پریهای بدجنس و خطرناک میبرد!
استفانی برجس (Stephanie Burgis) در این کتاب دوستداشتنی، داستان زندگی دختربچهای به نام سیلکی را روایت میکند. سیلکی یک دختر یتیم است که چند سال پیش، وارد شهری عجیب شد که به شکلاتهای خوشمزه و اژدهاهایش معروف بود! اگرچه سیلکی تنهاست و خانواده و البته پول هم ندارد، اما خیلی شیرین زبان است و برای هر مشکلی راهکاری پیدا میکند. بهخاطر همین ویژگی هم در یکی از بهترین کارخانههای شکلاتسازی شهر مشغول به کار شده است.
سیلکی راز بسیار مهمی هم در دلش دارد. راز پنهان او، دوستی با یکی از اژدهاهای نگهبان شهر است. او سعی میکند که از دوستیاش محافظت کند و اجازه ندهد کسی از رازش باخبر شود. اما زمانی که خانواده سلطنتی پریهای اسرارآمیز و خطرناک اعلام میکنند که قصد بازدید از شهر را دارند، مشکلات سیلکی هم شروع میشود. او مامور شده تا جاسوس پریهای اسرارآمیز باشد و درعینحال نباید اجازه دهد کسی از راز دوستیاش با اژدها بویی ببرد. به نظر شما سیلکی موفق میشود؟
نکوداشتهای کتاب دختری با قلب اژدها:
– یک کتاب سرشار از ماجراجویی… (School Library Journal)
– این کتاب پر از اسرار و موجودات ماوراءطبیعی و مملو از شکلات است و طرفداران داستانهای فانتزی را با یک ماجراجویی جذاب همراه میکند. (BCCB)
– برجس در این کتاب یک قهرمان شجاع و پرجنبوجوش را خلق کرده است. مخاطبان در طول خواندن این روایت هیجانانگیز، با ماجراجویی همراه خواهند بود. (Booklist)
کتاب دختری با قلب اژدها برای چه کسانی مناسب است؟
این کتاب برای همه کودکان 7 تا 12 سالهای که بهدنبال ماجراجویی هستند و از خواندن داستان و کتابهای فانتزی لذت میبرند بسیار مناسب است.
در بخشی از کتاب دختری با قلب اژدها میخوانیم:
وقتی در طول روز به بیرون اقامتگاههای سلطنتی میروی باید اینطور احساس کرده باشی که انگار از قفس فرار کردهای. اما وقتی آهسته و خرامان همراه سایر ندیمهها با خشخش زیردامنیها و لباسهای بلندمان از سالنها و سرسراهای گستردهی روباز میگذشتیم، سرم پر بود از مه و خواب و خیال، طوری که ضربان قلبم تاپتاپ توی گوشم میکوبید.
الفنوالد. این اسم درونم جان گرفت و با زمزمهاش، پژواک دور ناقوسهایی را پشت سر گذاشتم که زنگ صدایشان چون زهری شیرین پرطنین بود. قهقههی پریوار. هیچوقت آن صدای زیبا و وحشتناک را فراموش نکردم. آن صدا هنوز هم در بدترین کابوسهایم شنیده میشد.
بعد از آنهمه سال قرار بود بهزودی با موجوداتی روبهرو شوم که پدر و مادرم را از من دزدیده بودند.
جریان خون درون بازوهایم بالا و پایین میرفت، سوزشی در نوک انگشتهایم میانداخت و باعث میشد کل پوست بدنم مورمور شود.
میخواستم بدوم، اما دامن بلندی که پوشیده بودم جلوی دستوپایم را گرفته بود. دستهایم را جلوی شکمم قلاب کردم و آنقدر انگشتهایم را به هم فشار دادم که به سوزش افتادند. این کار برای بیرون راندن آن نیروی سرگیجهآور از درونم کافی نبود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.