معرفی کتاب حکایت دولت و فرزانگی
کتاب حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر یک افسانهی تجاری منحصربهفرد در خصوص ثروتسازی، توسعه فردی و رشد مالی است که در آن یک میلیونر حکیم، عاقل و سالخورده از طریق درسهای عملی، به یک جوان مشتاق اما تا حدودی ناامید و خسته از تلاش مشورت میدهد. جوانی ۳۲ساله که از کوشش بسیار و ۵۰ ساعت کار هفتگی پرفشار در یک شرکت تبلیغاتی دلزده و خسته شده ولی توانایی درخواست استعفا و رفتن به سوی هدف خود را ندارد. از این کتاب فقط در آمریکا بیش از ۱۵۰ هزار نسخه به فروش رفته است.
درباره کتاب حکایت دولت و فرزانگی
داستان اصلی کتاب حکایت دولت و فرزانگی از این قرار است که شخص اصلی داستان بعد از تلاش بسیار برای زندگی خود اما نگرفتن نتیجهی دلخواه، تصمیم میگیرد به عموی خود که به تازگی ثروتمند شده مراجعه کند و وام بگیرد. اما عمو از پرداخت این قرض سر باز میزند و فکر میکند عجیب است که یک جوان ۳۲ساله هنوز خواهان این مقدار قرض است. به او پیشنهاد میکند که به جای پرداخت این وام، یک نامهی پیشنهاد برای شخصی بنویسد که به او در جهت رشد مالی شخصی کمک بسیاری نموده. اما عمو از جوان قول میگیرد که نامه را نخواند. جوان برای دیدن آن شخص به شهر دیگری سفر میکند. بعد از سفری طولانی، جوان به دنبال زیباترین خانه شهر میگردد و صد البته که پیدا کردن آن برایش سخت نیست. سپس پای صحبتهای عالم سالخورده مینشیند که شاداب است و موفقیتهای زیادی را در زندگی پشت سر گذاشته است…
کتاب حکایت دولت و فرزانگی در سالهای متمادی با نامهای مختلف دیگری مثل میلیونر فوری و حکایت دولت و دانایی ترجمه و چاپ شده است. این کتاب بر اساس اصل انسان همان است که فکر میکند نوشته شده است و از ذهنیت مانترا پیروی میکند. یعنی ما همان هستیم که خلق میکنیم.
خرید کتاب حکایت دولت و فرزانگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
هدف اول کتاب حکایت دولت و فرزانگی معروفیت و ثروتمند شدن است. پس مطالعه این کتاب به هر کسی که این اهداف را در لیست آرزوهای خود دارد و یا حتی به کسانی که مایل به تغییر سبک زندگی خود هستند ولی توانایی آن را در خود نمیبینند حتما پیشنهاد میشود. همینطور داستان کتاب انگیزهی زیادی برای شروع رشد مالی و توسعه کسب و کار به همراه خواهد داشت.
خلاصه کتاب حکایت دولت و فرزانگی
کتاب حکایت دولت و فرزانگی شامل ۱۵ حکایت جذاب است که به سوالاتی از قبیل سوالات ذیل پاسخ میدهد:
آیا کسانی موفق میشوند که سختتر از رویاپردازان کار میکنند؟ آیا افراد موفق باهوشتر، خوششانستر یا بیرحمتر هستند؟ آیا توانمندی مالی باعث موفق شدن آنها شده است؟ و…
حرف این کتاب این است که زندگی دقیقا باید بداند تو از آن چه میخواهی؟ اگر تو برای چیزی تقاضا نکنی، و بر آن اصرار و پافشاری نداشته باشی، هیچوقت به آن نخواهی رسید. زندگی دقیقا همان چیزیست که آن را تصور میکنیم. هر چیزی که پیش آید حاصل طرز تفکر ماست. نویسنده معتقد است که محدودیتهای انسان همگی ذهنی و حاصل شیوه تفکر او در مورد خود است. لذا برای دستیابی به خواستهها، نخست میباید این دیوارها را منفجر کرد و سپس نوبت موفقیتهاست که ما را به مرز انفجار برسانند. این درسها بسیار آموزنده هستند و میتوانند ذهنیت یک میلیونر را به خواننده کتاب بدهد. این تغییر ذهنیت ساده و قدرتمند راه را نه تنها برای موفقیت مالی، بلکه برای رضایت فرد از زندگی شخصی و رفاهی خود هموار میکند.
درسهایی که از خواندن کتاب حکایت دولت و فرزانگی یاد میگیریم
اول، به آنچه که انجام میدهیم عشق و علاقه داشته باشیم. اینطوری احساس میکنیم در ساعات کاری مشغول تفریح هستیم.
دوم، از تجربیات دوستان استفاده کنیم. سعی کنیم که از پیشرفت و حتی مهمتر از شکست آنها درس بگیریم و اشتباهاتشان را تکرار نکنیم.
سوم، زمان مطلوب برای انجام هر کاری همین حالا است. اگر منتظر رسیدن زمان مناسب باشیم، ممکن است هیچگاه فرا نرسد.
چهارم، به هر چه میخواهیم برسیم را بنویسیم.
پنجم، باید بدانیم که هر چه برایمان پیش میآید، ناشی از انرژی درونیمان است و برای تغییر دستاوردها باید خودمان را تغییر دهیم.
ششم، هیچگاه قدرت کلمات را، حتی آنها که در دل میگوییم را دست کم نگیریم.
هفتم، سختکوشی به تنهایی هیچگاه تولید ثروت نمیکند. همیشه باید به اندازه تلاشی که میشود دستاورد داشت.
هشتم، رویای بزرگ با تفکر محدود و کوچک محقق نمیشود.
نهم، هدفگذاری دقیق مسیر را روشن میکند. برای دستیابی به اهداف ابتدا باید آنها را به طور واضح تفکیک نمود.
دهم، همیشه باید قدردان چیزی که داریم باشیم.
یازدهم، اگر ندانیم مقصد کجاست، قطعا به آن نخواهیم رسید.
دوازدهم، تمرکز بهترین کلید کامیابی است.
کتاب حکایت دولت و فرزانگی به بیش از ۲۵ زبان ترجمه شده است و بیش از ۲ میلیون نسخه از آن به فروش رفته است.
بخشی از متن کتاب حکایت دولت و فرزانگی
جوان باهوشی بود که میخواست ثروتمند شود. سرشار از نا امیدی و موانعی تردید ناپذیر بود، اما هنوز به ستاره بخت خود باور داشت.
درحالیکه منتظر بخت و اقبالش بود، به عنوان دستیار مدیر حسابداری در شرکت تبلیغاتی کوچکی کار میکرد. حقوقش کافی نبود و مدتها بود که فکر میکرد کارش رضایت چندانی برایش به همراه ندارد. دیگر دلش به کار نمیرفت.
در فکر این بود که مشغول کار دیگری شود، شاید کتاب یا داستانی بنویسد که مشهور و ثروتمندش کند و مشکلات مالیاش را یکباره برای همیشه پایان دهد. اما آیا جاه طلبی او کمی غیر واقع بینانه نبود؟
آیا واقعأ دارای استعداد و فنون کافی برای نوشتن کتابی پرفروش بود؟ یا صفحات کتاب با مطالبی حاکی از سرگردانی غمناک نامتمرکز بدبختی و فلاکت درونش پر میشدند؟
هر دوشنبه صبح نمیدانست که چگونه یک هفته دیگر را در اداره دوام میآورد!
دائم از انبوه پروندههای انباشته شده روی میزش، و از نیاز ارباب رجوعانی که خواهان فروش سیگارها و اتومبیلها ونوشابههایشان بودند، احساس بیگانگی میکرد.
شش ماه قبل نامه استعفایش را نوشته بود و بارها با استعفا نامههایی که در جیبش میگذاشت به اتاق رئیساش میرفت. اما هیچ وقت نتوانست این کار را بکند. مضحک بود، اگر سه یا چهار سال پیش بود، تردید نمیکرد، اما انگار، حالا نمیداند که چه بکند!
چیزی او را عقب نگه میداشت، آیا یک نیرو بود یا ترس مطلق؟
Reviews
There are no reviews yet.