معرفی کتاب حالی به زندگیت بده
یاد بگیرید با ندای درونتان حال بیشتری به زندگیتان بدهید! گابریل برنستین در کتاب حالی به زندگیت بده معادلهای سیروزه را برای از بین بردن افکار منفی به شما معرفی میکند و نشان میدهد که چگونه شادی را به زندگی خود وارد کنید.
دربارهی کتاب حالی به زندگیت بده
امروزه، بسیاری از افراد به ما «شادی» میفروشند، اما در کتاب حالی به زندگیت بده یاد میگیریم که چگونه از طریق افکار مثبت، فعالیت بدنی، مراقبه و نوشتن احوالات درونی، تغییرات شخصی در زندگی خود ایجاد کنیم.
گابریل برنستین سخنران انگیزشی و مربی زندگی، در این کتاب ما را آماده میکند تا منفیگرایی را رها و شادی را انتخاب کنیم. این کار از طریق معادلهای سیروزه انجام میشود که نمونهاش را تابهحال جایی ندیدهایم، برنامهای که با آن هم حال جسممان خوب میشود و هم حال روحمان.
نویسندهی کتاب با تأکید بر «لحظات کوانتومی» به تغییراتی اشاره میکند که یکشبه و برای کسانی رخ میدهند که کاملاً و قلباً برای تغییر آمادگی دارند. این تغییرات مستلزم ذهنی باز و آرزویی قلبی است تا بتوان از زنجیرهای گذشته رها شد. برنستین در کتاب حالی به زندگیت بده ما را برای این لحظات آماده میکند.
کتاب حالی به زندگیت بده برای چه کسانی مناسب است؟
اگر از سبک زندگی فعلیتان ناراضی هستید و میخواهید تغییری در زندگیتان ایجاد کنید، یا اگر بهدنبال آرامش و خوشبختی هستید و میخواهید بیشتر از زندگی در لحظه لذت ببرید، کتاب حالی به زندگیت بده شما را در این راه کمک میکند.
در بخشی از کتاب حالی به زندگیت بده میخوانیم:
وقتی الیسون نهساله بود، یک روز عصر که از مدرسه برمیگردد، میبیند پدرش رفته و دار و ندار خانواده را هم با خودش برده است. مادر الیسون کاملاً پریشان شد و دو ماه تمام در اتاقش ماند و گریه و زاری کرد. الیسون که از آنچه پیش آمده بود درهم شکسته شده بود، احساساتش را درونش مخفی کرد و به این ترتیب، توانست از واقعیت اتفاقات دوری کند. علیرغم تلاش الیسون برای جلوگیری از آسیب روحی ناشی از طلاق پدر و مادرش، به هر حال، این اتفاق تأثیر فوری روی او داشت: اگرچه همیشه بسیار بااعتمادبهنفس و برونگرا بود، کمحرف و کمتر متکی به خود شد.
پانزده سال بعد، وقتی الیسون برای مشاوره پیش من آمد، حقیقت محضِ جدایی پدر و مادرش را به من نشان داد. تعجب کردم که چقدر بیتفاوت و با بیقیدی راجع به این موضوع حرف زد. با وجود اینکه جزئیات دردناکی برایم تعریف کرد، در واقع، بیحرکت و منفعل به نظر میرسید. انگار داشت راجع به فیلمی حرف میزد که شبِ قبل دیده بود. بعد از آن، از اوضاع و احوال زندگی فعلیاش برایم گفت. یک مشکلش این بود که باور نداشت در همۀ جنبههای زندگی خوب باشد، مخصوصاً در روابط. غُر زد: «مردها حالم را بد میکنند و هیچ کدام تا به حال، فایدهای نداشتند.» بهندرت به کسی اعتماد میکرد و هرگز به افراد اجازه نمیداد بهش نزدیک شوند.
علیرغم حرفهای سفت و سختش، همۀ آنچه من دیدم دختر معصوم نهسالهای بود که برای رهایی از دردی که در عمقِ وجودش نهفته بود، التماس میکرد. از او پرسیدم که تا به حال، با احساسش از طلاق والدینش روبهرو شده است یا نه. جواب داد: «اوه، آره، سالها پیش از شرش خلاص شدم.» (در اینجا، «شرش» کلمۀ کلیدی بود.) آنچه در مدتی که با هم بودیم دریافتم این بود که او سالیان سال است دارد از شر همه چیز راحت میشود، از شر خوردن، فکر کردن، خرید کردن و… الیسون با دفن کردن احساسش از جدایی پدر و مادرش، هرگز به خودش فرصت نداده بود تا از آن خلاص شد
Reviews
There are no reviews yet.