معرفی کتاب تیمارستان متروکه گریلاک (دو زبانه)
کتاب تیمارستان متروکه گریلاک (دو زبانه) نوشتهٔ دن پابلوکی با ترجمهٔ زهرا صحرایی در نشر ایرمان چاپ شده است. داستان های مربوط به تیمارستان گریلاک به گوش همه رسیده و آوازهاش همه جا پیچیده است!
درباره کتاب تیمارستان متروکه گریلاک (دو زبانه)
قرار بود گریلاک جایی برای درمان بیماریهای روانی نوجوانان باشد. ولی خیلی زود مشکلی پیش میآید. چند تا از بیماران نوجوان میمیرند. خیلی زود مجبور میشوند تیمارستان را برای همیشه تعطیل کنند. تیمارستان به ساختمانی متروکه تبدیل میشود، که در اعماق جنگل رها شدهاست. شخصیت اصلی رمان پسری به نام نیل کیدی محسوب میشود که به همراه خانوادهاش برای زندگی به شهر هدسون آمده است و اخبار عجیب زیادی را دربارهٔ گریلاک شنیده است. او میخواهد به هر قیمتی که شده تیمارستان را ببیند و آماده است با هر وحشتی که آنجا در انتظارشان است رو به رو شود. ولی مطمئنا برای چیزی که او را تا خانه تعقیب میکند آماده نیست… آیا یک پناهگاه رها شده کلیدی برای یک تعقیب و گریز وحشتناک را در دل خود نگاه داشته است؟
کتاب تیمارستان متروکه گریلاک (دو زبانه) افتخارات مختلفی از جمله منتخب جونیور لایبرری گیلد در سال ۲۰۱۳ و ۲۰۱۴، یکی از برترین داستانهای نوجوانان به انتخاب انجمن کتابداران آمریکا و برندهٔ جایزهٔ کنتاکی سال ۲۰۱۴ را کسب کرده است.
کتاب کتاب تیمارستان متروکه گریلاک (دو زبانه) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب تیمارستان متروکه گریلاک (دو زبانه) به نوجوانان علاقهمند به داستانهای جنایی و ترسناک پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب تیمارستان متروکه گریلاک (دو زبانه)
«بس کن نیل! کدام منطقی بهت میگوید که داخل ساختمان متروک شدن کار درستی است؟ چه کسی میداند آنجا چه جور مواد سمی پخش شده؟ یا بهتر بگویم چه چیزی در آن مخفی شده. یا چه کسی.»
نیل خودش را جمع و جور کرد. کافی بود دروغ بگوید. ولی چرا همیشه کسی که دروغ میگفت خودش را بدجوری سرزنش میکرد؟ فکر رفتن توی یک ساختمان متروک در جنگل تنها انگیزهٔ او برای بلند شدن از رختخواب در آن صبح بود. چون وسلی همین شب قبل دربارهٔ تیمارستان با او صحبت کرد، او شور و شوقی واقعی برای تنها دلیلی داشت که در هدستون بماند. این کاری بود که باید انجام میشد؛ جایی که باید میرفت تا از فکر پدر و مادرش خلاص شود. مادرش قبلاً در نیوجرسی با افکار اضطرابآلود و پر دردسری درگیر بود. این افکار به خاطر زودتر رفتن پدرش به کالیفرنیا در آن سال بود تا به آرزوی دیرینهاش که بازیگری بود برسد.
پدر و مادر نیل مخفیگاه خودشان را درست کرده بودند که هم خیالی بود و هم واقعی و حالا نیل میخواست این کار را بکند. مثل پدر و مادرها و مثل بچهها. امیدوار بود راز پرستار ژانت باعث فرار او از تمام این مسایل شود. خدا را شکر که نزدیک کوهستان تلفن همراه آنتن نمیداد وگرنه بری شاید میتوانست جلویش را بگیرد. خالههایش هم که درحال حاضر در فروشگاه مواد غذایی در دسترس نبودند.
با وجود این امکان داشت هر لحظه سر و کلهشان پیدا شود.
نیل به زور لبخندی زد و شانههایش را بالا انداخت. کمی هم نخودی خندید. گفت: «اگر خیلی به فکرم هستی چرا با من نمیآیی؟»
ولی وقتی خواهرش ابرویش را بالا انداخت متوجه شد که کمی تند رفته است. بری بازویش را گرفت و گفت: «خوب بود. بیا برویم داخل.»
خواهرش شروع به حرکت کرد که صدای پتپتی از ورودی خانه به گوش رسید. این صدای چرخهای لاستیکی یک دوچرخه بود که به زور از روی شنها جلو میآمد. پسری که دوچرخه میراند ایستاد. وسلی بپتیست بود. گفت: «هی نیل آمادهای؟»
Reviews
There are no reviews yet.