معرفی کتاب الیور توئیست
کتاب الیور توئیست اثر چارلز دیکنز است که با ترجمه سمیرا بیات و با همکاری ایرمان منتشر شده است. این کتاب خلاصهای از رمان مشهور الیور تویست است.
درباره کتاب الیور توئیست
الیور تویست پسر یتیمی است که در یک یتیمخانه زندگی میکند. مسئولان یتیمخانه او را به یک پیرمرد تابوتساز میفروشند. الیور از آنجا فرار میکند و به لندن برود. در راه او با پسربچه دیگری همراه میشود که برای یک پیرمرد یهودی به نام آقای فاگین کار میکند. او، الیور را نزد همان فاگین میبرد تا به او هم آموزش دزدی بدهند. الیور در یک ماجرا که در آن نقشی نداشته دستگیر میشود، صاحب خانهای که از او دزدی شده است از الیور خوشش میآید و او را به فرزندی میپذیر اما دزدان به دنبال الیور هستند و او را میدزدند همین اتفاق ماجراهای بعدی را پیش میآورد.
خواندن کتاب الیور توئیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب الیور توئیست را به تمام کودکان پیشنهاد میکنیم.
در بخشی از کتاب الیور توئیست میخوانیم:
دیوارهای خانه از فرط کثیفی به سیاهی میزد. کنار آتش میزی قرار داشت و روی آن یک بطری و یک شمع روشن به چشم میخورد. مرد کهنسالی در نزدیکی آتش ایستاده بود و پس از مدتی دو پسر به داخل اتاق وارد شدند. پیرمرد چهرهای زشت و چروکیده داشت و با کلاهی بزرگ و زشت، موهای قرمز و کدرش را پوشانده بود. او با چشمهای تیرهاش به الیور خیره شد.
پنج پسر دیگر روی کیسههای کهنه نشسته بودند. آنها بلند شدند و نزدیک داجر ایستادند. پس از اینکه داجر با پیرمرد صحبت کرد، با صدای بلند گفت:
«فاگین، این دوست جدید من، الیور توئیست است»
فاگین لبخندزنان گفت:
«از دیدارت خوشحالم الیور عزیز، بیا کنار آتش و خودت را گرم کن.»الیور متوجه طنابی در گوشهی اتاق شد که چندین دستمالگردن ابریشمی رنگی روی آن آویزان بود. فاگین با لبخند گفت:
«دستمالها خیلی زیبا هستند، اینطور نیست؟ البته خیلی کثیف هستند و کسی باید بشوردشان!!»الیور شوکه شد و همه پسرها شروع به خندیدن کردند. پس از مدتی شام آماده شد و همه مشغول به خوردن و نوشیدن شدند. فاگین نوشیدنی داغی به الیور داد و به محض اینکه الیور آن را خورد، به شدت احساس خوابآلودگی کرد. بچهها او را به سمت گونی کثیفی هدایت کردند که رختخوابش بود.
الیور صبح روز بعد کمی دیر بیدار شد. خبری از دیگر پسران نبود. تنها فاگین روی میز نشسته بود و صندوقی خالی مقابل او باز بود. او ساعتی طلایی را از صندوق بیرون آورد و به آن نگاه کرد. پس از آن به ترتیب حلقهها، زنجیرها و جواهرات را از صندوق بیرون آورد با نگاه کردن به آنها غرق در لذت شد. بعد آنها را با دقت سر جای خود بازگرداند. اما ناگهان، گویی احساس خطر کرده باشد، به سرعت چرخید، چاقویی را از روی میز برداشت و به الیور خیره شد. با صدایی بلند گفت:
«چرا به من خیره شدی؟ چیزهای زیبایی را که در صندوق هستند دیدی؟»
Reviews
There are no reviews yet.