طبقات اجتماعی هند در زمان گاندی
برای این که بخواهیم به حال و هوای دوران تولد گاندی وارد بشیم باید با هم بریم به کشور ۷۲ ملت، کشوردیدنی وعجیب و غریب هند و باید برگردیم به ۱۵۰ سال قبل و ببینیم اون زمان از لحاظ طبقات اجتماعی وضعیت مردم چطور بود. ۱۵۰ سال قبل در هند مردم بر اساس جایگاه اجتماعیشون به ۴ طبقه تقسیم بندی میشدن ، که به هر کدوم از این طبقه ها یک کاست می گفتن . کاست اول که بالاترین جایگاه رو داشت برهمن ها بودن (علما و روحانیون و نگهبانان آتش عضو این کاست بودن ، بعدش طبقه کشاتریا (جنگاورا و حاکمان) بودن بعدی طبقه سودرا(خدمت گزاران و صنعت گران) چهارمی طبقه وایشیا(کشاورزان و دامداران و بازرگانان) ، گفتیم چهار طبقه دیگه ولی یه تعداد زیادی از هندی ها بودن که تو هیچ کدوم از این چهار طبقه نبودن و بهشون میگفتن طبقه دالیت یا نجس ها.
شما اگه جزو چهارتا کاست اول بودی جای شکرش باقی بود و احتمالا میتونستی زندگی نسبتا خوبی داشته باشی و خوب مسلما بازم بستگی داشت طبقه اول باشی یا طبقه چهار ولی اگه کسی خارج از این طبقه بود دیگه تکلیفش روشن بود آدمای این طبقه که تعدادشون هم زیاد بود از چشم بقیه نجس بودن و طبقات دیگه بهشون دست هم نمیزدن از نظر هندوها حتی سایه اینا هم نجس بود، قالب مردم هم این نظام طبقاتی رو پذیرفته بودن چه اونایی که کاست اول بودن و چه نجس ها.
نجسها، نقش اصلیشون کارگری روی زمینِ دیگران یا سایر کارهایی بود که از نظر هندوها پست و دوراز شان بود. آنها اجازه نداشتن به معابد وارد شوند اجازه نداشتن به منابع آبِ شربِ طبقات دیگه نزدیک شوند. اجازه نداشتن در کنار طبقات دیگه غذا بخورند یا از ظروف یکسانی استفاده کنند و ده ها مورد دیگه از این دست محدودیتها و تحقیرها هم وجود داشت که البته تو جاهای مختلف هند این قوانین کمی متفاوت بود. اگه اپیزود نیروانا داستان زندگی بودا رو گوش داده باشید اونجا هم راجع به این طبقات اجتماعی صحبت کردیم ، ۲۵۰۰ سال پیش هم جامعه هندو تقریبا همینجوری بود ۱۵۰ سال پیش زمان گاندی هم این طبقه بندی وجود داشت و تاسف بارتر این که هنوزم هست ، هنوزم هست ولی یکم یواش تر.
خانواده گاندی
تو طبقات اجتماعی جامعه هند خانواده گاندی تو کاست چهارم بودن ، وضعشون هم خوب بود اجداد گاندی بازرگان بودن پدربزرگش یه جورایی فرماندار شهر کوچیکی بود که توش زندگی میکردن بعد از مرگ پدربزرگ پدر گاندی جای اون رو گرفت. این آقای پدر به قول گاندی ، تا حدودی دراختیار لذت های نفسانی بود. چرا ؟ چون تو چهل سالگی برای چهارمین بار ازدواج کرد البته که این ازدواج خوش یمن بود چون این همسر چهارم بود که قهرمان داستان ما رو بدنیا آورد. موهان داس کارامچاند گاندی در دوم اکتبر سال ۱۸۶۹ تو شهر کوچک پوربندر به دنیا اومد. مادرش بسیار مذهبی، رئوف و مقید به آداب و رسوم و طرفدار آیین جین بود.
آیین جین
قبل از این که وارد داستان بشیم درباره آیین جین هم یه توضیح کوتاهی بدم این آیین از جهاتی شبیه آیین هندو و بودیسمه ولی با یه تفاوت های عجیب تو این آیین همه گیاه خوارند و روی این موضوع خیلی هم حساس اند تو این آیین کسی که حس میکنه مرگش نزدیکه میتونه تصمیم بگیره کم کم خوردن و نوشیدن رو کم کنه تا یواش یواش بمیره ، این فرقه تاکید بسیار زیادی به آسیب نرسوندن به حیوان و انسان و هر موجود زنده دیگه ای داره انقدی که روحانیونشون جلوی دهنشون ماسک میزنن که نفسشون موجودات معلق در فضا رو آزار نده ، اونا از هر دلبستگی دنیوی هم بی نیازن، هیچی برای خودشون ندارن حتی بعضا پوشیدن لباس رو برای راهبان مرد حرام میدونن و آقایون روحانی لخت مادرزاد میگردن و عبادت می کنن. ولی از همه اینا که بگذریم بنیان این آیین بر آسیب نرسوندن به بقیه و عدم نیاز به تعلقات مادی بود و هست چون هنوزم این آیین طرفدارای خودش رو داره.
دوران کودکی گاندی
برگردیم به داستان ، گفتیم مادر مذهبی گاندی روش تاثیر زیادی گذاشته بود و موهان با توجه به تربیت مادر از همون بچگی گیاه خوار شده بود و تحت تاثیر قرار گرفته بود.
موهان در دامن مادر بزرگ شد و رفت مدرسه ابتدایی تو ابتدایی با جدول ضرب مشکل داشت اوضاع درسیش خیلی خوب پیش نمیرفت ، خودش بعدها می گفت فکر کنم بچگیام کم هوش و کم حافظه بودم ولی هر جوری بود اون درسش رو ادامه داد ، تو کل دوران طولانی مدرسه موهان پسری بود به شدت خجول ، ترسو و کاملا بی اعتماد به نفس و وابسته به مادر. البته همچین هم مظلوم نبود شیطنت هم می کرد ، ته سیگار بزرگ ترهارو میکشید ، پول خوردهارو یواشکی برمیداشت میرفت سیگار میخرید، وقتی دید دوستش که گوشت خواره بدن قوی و پرزوری داره و خودش نحیف و لاغره پیش خودش فکر کرد حتما به خاطر اینه که اون گوشت نمیخوره و شروع کرد یواشکی گوشت خوردن و این کار رو یکسال ادامه داد خلاصه از این شیطنت ها زیاد می کرد و تازه یکی دوتا از شیطنت پسر بچه های تو این سن هم میکرد که دیگه نمیشه گفتشون

ازدواج گاندی
تو ۱۳ سالگی موهان گاندی، بچه محصل نحیف و خجول ازدواج میکنه، بله ۱۳ سالگی با دختری همسن خودش به نام کاستوربا ازدواج می کنه و یک همبازی شیرین و سربراه پیدا می کنه. گاندی چهل سال بعد تعریف میکنه میگه من رو سوار درشکه عروس داماد کردن و همسرم هم از اونور سوار شد و من و همسرم برای اولین بار اونجا همدیگرو دیدیم بعد میگه تو اون سن من به همسرم حسادت می کردم و تازه سعی میکردم اقتدار خودمم به عنوان همسر نشونش بدم مثلا میگفتم حق نداری بری بیرون بازی کنی ولی اون به حرفم گوش نمی کرد با من لجبازی می کرد و کار خودش رو میکرد و برای همینم ما اوایل زندگی اکثرا با هم قهر بودیم.
در مورد زندگی زناشویی و زندگی جنسی گاندی صحبت زیاده و حتی کتاب هم راجع بهش چاپ شده و ما جلوتر هم بهش اشاراتی میکنیم ولی یکی از عواملی که زندگی جنسی گاندی رو تحت تاثیر قرار داد لحظه فوت پدرش بود داستان این بود که در شب آخر زندگی پدر ،گاندی بالا سر پدرش بود ، بدن پدر رو مالش میداد و ازش پرستاری می کرد و البته کل خانواده هم میدونستن که دیگه امیدی به بهبود نیست ، وقتی عموی گاندی اومد تو اتاق گاندی که دید عموش پیش پدرش نشسته و پدر دیگه تنها نیست اتاق رو ترک کرد و رفت در آغوش همسر ،یکم بعد در اوج هیجان همخوابگی با همسر در اطاقش رو زدن و بهش خبر مرگ پدر رو دادن گاندی همیشه میگفت ذهن پر از شهوت من نگذاشت لحظه آخر در کنار پدر باشم و این لکه ایه که هیچ وقت نمیتونم از ذهنم پاکش کنم حتی وقتی که چند وقت بعد از فوت پدر بچش تو شکم همسرش سقط میشه مرگ بچه رو به مرگ پدر و عدم کنترل خودش به شهوت خودش ربط میده و میگه من تقاص گناهم رو دارم میکشم.
تحصیلات گاندی در انگلستان
دو سال بعد از فوت پدر ،گاندی از دبیرستان فارغ التحصیل شد اول میخواست تحصیلاتش رو تو رشته طب دنبال کنه ولی برادرش بهش یادوری کرد که پدر از تشریح اجساد مرده ها متنفر بود و در نهایت با مشورت خانواده تصمیم گرفت بره انگلیس درسش رو تو رشته حقوق ادامه بده ، گاندی خیلی ذوق رفتن به انگلیس رو داشت و با وجود این که وضع مالی خونه هم خیلی خوب نبود ولی اونا تونستن با وام و غرض گاندی رو راهی فرنگ کنن البته مادر ته دلش اصلا به رفتن پسر راضی نبود و آخر سر هم به این شرط راضی شد که گاندی بهش قول داد اونجا نزدیک سه تا چیز نشه ، شراب ، زن ، گوشت.
بعد گاندی بار و بندیل رو جمع کرد از تک تک اعضای خانواده خداحافظی کرد موقع خداحافظی با مادر ، مادرش یک گردنبند انداخت گردنش که اون رو از خطر حفظ کنه به یه روحانی جین هم سفارش کرده بود از دور هواشو داشته باشه، آخر سر هم نوبت خداحافظی با همسرش شد البته صحبت کردن و بغل کردن همسر در حضور دوستان برخلاف رسم اونا بود برای همین تو اتاقی دیگه همسر رو بقل کرد بوسید بچش هم تازه بدنیا اومده بود از اونم خداحافظی کرد و رفت بمبیی که از اونجا با کشتی بره لندن،
تو بمبیی یه مشکل بزرگ دیگه ای هم داشت بزرگان کاست اعتقاد داشتن اگه کسی از اقیانوس که آبش سیاهه رد بشه اون آدم آلوده میشه و هیچ کسی اجازه این کار رو نداره به گاندی گفتن اگه از اقیانوس رد بشی از کاست اخراجت می کنیم ولی گاندی اومده بود که بره و رفت در سپتامبر سال ۱۸۸۸ گاندی ۱۸ ساله رفت انگلیس.
بعدها که ازش پرسیدن واقعا چی شد رفتی انگلیس گفت در یک کلمه جاه طلبی گفت اومدم که هم وکیل بشم و هم سرزمین فیلسوفان و شعرا و مهد تمدن رو ببینم.
چند روز اول تو لندن خیلی سخت گذشت دلش تنگ شده بود آداب معاشرت بلد نبود خجالتی بود و از همه بدتر غذای گیاهی هم گیرش نمیومد اولین بار که یه رستوران گیاهی پیدا کرد بعد از این که یک دل سیر غذا خورد کتاب دفاعیه ای از گیاه خواری رو خرید و با خوندش کلی حال کرد تا اون موقع از روی عادت و رسم خانواده گیاهخواری می کرد ولی بعد از خوندن کتاب دیگه با عقیده راسخ و دلایل علمی و اخلاقی گیاه خواری می کرد ، خیلی هم ذوق زده بود که علم نوین راه و رسم اجدادش رو تایید کرده بود و از همین جا بود که گسترش گیاه خواری یکی از رسالت های زندگی گاندی شد حتی تو انگلیس عضو انجمن گیاه خوارها شد و حضوی فعال تو این انجمن داشت و مدام روی گیاه خواری و روش های مختلف اون تحقیق می کرد و حتی برای روزنامه های انگلیسی هم در مورد گیاه خواری مطلب می نوشت.
تو این مدتی که گاندی انگلیس بود به قول خودش طی تقلید میمون وار همه تلاشش رو می کرد که مثل یک جنتلمن انگلیسی لباس بپوشه غذا بخوره و حتی رقص دو نفره یاد بگیره حتی رفت ویالون خرید که شبیه باکلاس ها ساز بزنه ولی نتونست ویالون رو فروخت ، خلاصه تمام فکر و ذکر گاندی این بود که مثل انگلیسی ها با تمدن و به روز زندگی کنه. البته در کنار اینا با توجه به دوستای فرهنگی و اهل مطالعه ای که پیدا کرده بود گاندی با ادیان مختلف هم بیشتر آشنا شد و راجع بهشون کلی تحقیق کرد و به شدت تحت تاثیر عرفان دینی که اون زمان تو انگلیس بود قرار گرفت و به این نتیجه رسید که همه ادیان یک چیزو میگن و در ماهیت اصلیشون تفاوتی وجود نداره اون کمی هم تحت تاثیر مسیح قرار گرفته بود مخصوصا این که عقاید و رفتار مسیح به نظرات خودش خیلی نزدیک بود ولی خوب میدونیم که هیچ وقت مسیحی نشد.
گاندی تو انگلیسم همچنان خجالتی و بی اعتماد به نفس بود یه بار تو کنفرانس گیاه خواری پاشد متن یک صفحه ای که آماده کرده بود رو برای بقیه بخونه از استرس سرش گیج رفت بدنش لرزید نشست سرجاش آخر سر هم متنش رو دوستش خوند. خلاصه گاندی سه سال تو لندن درس خوند تو امتحان نهایی وکالت قبول شد و بلافاصله بعد از تموم شدن درسش آقای وکیل جوان برگشت هند.
بازگشت به وطن
لذت بازگشت به وطن با خبر بسیار بدی که بهش دادن تلخ شد. در غیاب گاندی مادرش از دنیا رفته بود ، این خبر رو مخصوصا به گاندی نداده بودن که تو کشور غریب دچار ضربه روحی نشه و بتونه درسش رو تموم کنه ، تازه بعد برگشت یه مشکل دیگه هم بود یادمونه دیگه قبل رفتن بزرگای کاست بهش گفته بودن بری از کاست اخراج میشی و اون رفته بود ولی این ادیان و فرقه ها در کنار همه سختی ها یه چیز راحتم دارن ، توبه . گاندی هم رفت تو رود مقدس ، غسل توبه کرد بعدش هم یه شامی به کاست خودشون داد و قضیه حل شد.
البته اول اصلا راضی نبود توبه بکنه می گفت کار بدی نکردم که بخوام توبه کنم ولی بعد به خاطر برادرش قبول کرد توبه کنه برادری که برای تامین مخارج تحصیل اون زیر بار قرض رفته بود و مسئولیت خانواده پدری و خانواده خود گاندی هم رو دوشش بود و اوضاع مالیش هم تعریفی نداشت. گاندی که خودش رو به برادر مدیون میدونست خیلی دوست داشت بتونه برای برادرش کاری بکنه ، وقتی برگشت متوجه شد که برادرش تو کار با نماینده سیاسی انگلیس ها به مشکل برخورده ، گاندی گفت من میرم پیش نماینده انگلیس و مشکل رو حل میکنم و چون از قوانین انگلیس هم اطلاع داشت با اعتماد به نفس رفت جلو ولی ، ولی نماینده انگلیس گفت آقا به شما ارتباطی نداره شما تشریفتون رو ببرید بعد هم که با اصرار گاندی مواجه شد گاندی رو از اونجا انداختن بیرون و این جریان خیلی به گاندی برخورد هم جلوی برادرش شرمنده شد و هم به شخصیت خودش توهین شده بود حالا شما این جریان رو به خاطر بسپارید تا داستان بره جلوتر و اتفاقات پیش رو رو بزاریم کنار این ماجرا و پازلمون رو کامل کنیم.
خوب حالا که گاندی درسش تموم شده بود و برگشته بود باید یک کاری دست و پا می کرد که بتونه به خانواده کمک کنه پس پاشد رفت بمبئی که کار وکالت رو دنبال کنه ، اما خوب کسی بهش کار نمیداد اولا که اون فقط مدرک داشت و از قانونای هند خیلی اطلاعاتی نداشت دوما خجالتی بودنش و اضطرابی که داشت کارش رو خراب می کرد سر اولین پرونده ای که اومد دستش تو دادگاه پاشد از موکلش دفاع کنه به تته پته افتاد سرش گیج رفت نشست سرجاش بعد دادگاه پول وکالت بنده خدا رو پس داد و دید نه مث این که اینکاره نیست بعد هم ۶ ماه معلم زبان شد اونجا هم چون مدرک معلمی نداشت نتونست کارش رو پیش ببره و دست از پا درازتر مایوس و سرخورده برگشت پیش خانواده .